در بیشتر مواقع شرکت های نوپا و کسب و کارهای تازه تاسیس شکست میخورند. یکی از دلایل اصلیاین موضوع این است که بازار محدودی برای محصولات و خدمات خود دارند. و گاهی اصلا بازاری برای محصولات آنها وجود ندارد. برای اطلاع از دلایل شکست کسب و کارهای نوپا با ما همراه باشید.
1. مشکلات و محدودیت های بازار
هر محصولی به بازار نیاز دارد. اگر بازاری برای محصول شما وجود ندارد، کسب و کارتان شکست خواهد خورد. محدودیت بازار یا عدم وجود آن دارای علائم زیر است:
- رویداد ترغیبکنندهای وجود ندارد که مشتری را به خرید محصول یا خدمت شما متعهد کند. شما نتوانستهاید تا ارزش محصول یا خدمت خود را به او ثابت کنید. آن دسته از نمایندگان فروش که کار خود را خوب بلد هستند، میگویند برای اینکه بتوانید در شرایط رقابتی امروزه محصول خود را به فروش برسانید باید خریدارانی پیدا کنید که بهشدت نیازمند محصول شما هستند. همچنین بین مردم رایج شده است که میگویند فلان کالا یا محصول مانند ویتامین (داشتن آن خوب است) یا آسپیرین (داشتن آن الزامی است) است.
- زمانبندی بازار غلط است. ممکن است چند سال از بازار موردنظر خود جلوتر باشید و بازار آمادگی فروش محصولات یا خدمات شما را نداشته باشد.
- اندازهی بازار خریدارانی که واقعا نیازمند آن محصول یا خدمات هستند و توانایی مالی برای خرید آن را هم دارند محدود است.
2. مدل کسبوکار نامناسب
یکی از رایجترین دلایل شکست استارتاپ و کسب و کارها این است که کارآفرینان تصور میکنند جذب مشتری کاری راحت است. آنها خیال میکنند جذابیت وبسایت، محصول یا خدمات آنها باعث جذب مشتری میشود. این امر درمورد معدودی از مشتریان اولیه صدق میکند اما بعد از آن فرآیند جذب مشتری بهسرعت زمانبر و سخت خواهد شد و در بسیاری از موارد هزینهی جذب مشتری (CAC) واقعا بالاتر از ارزش طولعمر آن مشتری (LTV) است.
برای اینکه بتوانید مشتریان را به قیمت ارزانتری نسبت به ارزش طولعمر رابطهتان، جذب کسبوکارتان کنید، باید نکتهای را درنظر بگیرید. آن نکته هم بسیار واضح است اما نادیده گرفته میشود. من میبینیم که اکثر کارآفرینان نمیتوانند درک واقعبینانهای از هزینهی جذب مشتری داشته باشند. من به عنوان سرمایهگذار در امر کسبوکار و شرکتها، بهعینه ملاحظه میکنم که تعداد زیادی از برنامههای کسبوکار اصلا به این رقم مهم توجهی ندارند و هنگامی که با خود کارآفرین به گفتگو مینشینم میبینم که اصلا متوجه این موضوع نیست که مدل کسبوکارش بهدرستی کار نمیکند. آن هم به چه دلیل؟ چون CAC از LTV بزرگتر است.
مهمترین مورد مدل کسبوکار
برای تمرکز بر آنچه که در مدل کسبوکارتان اهمیت دارد، دو پرسش زیر را مدنظر داشته باشید:
- آیا میتوانید راهی قابلاندازه گیری برای جذب مشتری بیابید؟
- آیا میتوانید هزینهی تبدیل آن مشتریان به پول را با مبلغی بسیار بیشتر از هزینهی جذب آنها پرداخت کنید؟
اگر به قضایا از این منظر نگاه کنید خیلی به نفعتان خواهد بود. من همچنین دو قاعده درمورد مدل کسبوکار وضع کردهام که بیشتر از اینکه مانند وحی منزل باشند توصیه و رهنمود هستند. این دو قاعده عبارتاند از:
قاعدهی CAT/LTV
این قاعده بسیار ساده است:
- CAC (هزینهی جذب مشتری) باید کمتر از LTV (ارزش طول عمر مشتری) باشد.
برای محاسبهی CAC باید کل هزینهی فروش و توابع بازاریابیتان (ازجمله دستمزد و حقوق کارکنان، برنامههای بازاریابی، تولید سرنخ، سفر و …) را جمع کنید و آن را به تعداد مشتریانی که طی آن بازهی زمانی جذب کردهاید تقسیم کنید. برای نمونه، اگر مجموع فروش و هزینههای بازاریابی در سه ماه اول، یک میلیون تومان بوده باشد و شما ۱۰۰۰ مشتری را به دام انداخته باشید، آنگاه میانگین هزینهای که جذب مشتری در بر خواهد داشت ۱۰۰۰ تومان خواهد بود.
برای محاسبهی LTV باید به حاشیهی سود خالصی نگاه کنید که درطول عمر مشتریان با آنها در ارتباط است (خالص هزینههای نصب، پشتیبانی و عملیات). برای کسبوکارهایی که یک بار هزینه دارند، انجام این کار ساده است. برای کسبوکارهایی که از طریق اشتراک مشتریان مرتبا عواید کسب میکنند، LTV را با تقسیم عواید ماهانه بر نرخ ریزش ماهانه محاسبه میکنیم.
از آنجا که اکثر کسبوکارها فعالیتهای دیگری مثل توسعهی محصول و یا فعالیتهای اداری و ستادی دارند که به عنوان هزینههای اضافی فراتر از فروش و بازاریابی شناخته میشوند، باید CAC از LTV چند برابر کمتر باشد. برای کسبوکارهای SaaS (که یک نرمافزار را به عنوان سرویس ارائه میکنند) به نظر میرسد که اگر قرار است این رقم متوازن شود، باید حدود سه برابر باشد و اگر قرار است کسبوکارها واقعا سودآور باشند و پول موردنیاز خود را کسب کنند، این رقم ممکن است نزدیک به پنج برابر هم برسد.
به کار آمدن سرمایه
برای ایجاد کسبوکاری که کارایی سرمایه دارد، مهم این است که هزینهی جذب مشتریان را هم ظرف کمتر از ۱۲ ماه مجددا پوشش دهید. حاملان بیسیم (وایرلس) و بانکها این قاعده را رعایت نمیکنند، اما آنها به سرمایهی ارزانی دسترسی دارند. بنابراین این قاعده به زبان ساده عبارت است از:
- CAC را ظرف کمتر از ۱۲ ماه مجددا پوشش دهید.
3. مدیریت ضعیف
یکی از مهمترین دلایل شکست استارتاپها، تیم مدیریتی ضعیف است. یک تیم مدیریتی خوب بهاندازهای باهوش است که از دلایل ۲، ۴ و ۵ اجتناب کند. اما تیم مدیریتی ضعیف در چند ناحیه مرتکب اشتباه میشود:
- این تیم، اغلب درمورد راهبرد ضعیف است؛ محصولاتی میسازد که هیچکس حاضر به خرید آنها نیست، چرا که نتوانسته برای راستیآزمایی ایدهها، قبل و حین توسعه بهاندازهی کافی کار انجام دهد.این ضعف میتواند از طریق راهبردهای رفتن به بازار، به تفکر ضعیف هم سرایت کند.
- تیم مدیریتی ضعیف، در اجرا ضعف دارد؛ ضعف در اجرا این مشکل را ایجاد میکند که محصول در موعد مقرر ساخته نمیشود و به بازار نمیرود.
- تیم مدیریتی ضعیف، تیمهای زیردست ضعیفی دارد. ضربالمثلی مشهور میگوید: هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک. به عبارت دیگر بازیکنان درجهی الف فقط بازیکنان درجهی الف را به کار میگیرند و بازیکنان درجهی ب هم فقط بازیکنان درجهی ج را (چرا که بازیکنان درجهی ب نمیخواهند برای سایر بازیکنان درجهی ب کار کنند.) بنابراین وقتی تیم مدیریتی ضعیف باشد، بقیهی اعضای شرکت هم ضعیف خواهند بود و اجراهای ضعیف هم در شرکت بیداد میکند
4. محدودیت مالی
یکی دیگر از دلایل اصلی شکست استارتاپ و کسب و کارهای نوپا محدودیت منابع مالی و اتمام پول میباشد. کار اصلی مدیرعامل این است که بداند چقدر پول در شرکت باقی مانده است و آیا میتوان با این مقدار پول به کار بزرگی ادامه داد که به تأمین مالی موفق یا جریان نقدی مثبت منجر شود یا خیر.
نقاط عطف برای افزایش پول
ارزشگذاری یک استارتاپ درطول زمان، بهطور خطی تغییر نمیکند. به عبارت بهتر، صرف اینکه دوازده ماه از سری الف محصولات شما گذشته است بدین معنا نیست که ثروت شما هم افزایش یافته است و پول بیشتری دارید. برای افزایش ارزش شرکت، باید به کارهای بزرگی دست زد. مثلا در یک شرکت نرمافزاری، ممکن است این اقدامات انجام شود (موارد زیر هم وحی منزل نیستند):
- پیشرفت از ارزشگذاری بذر اولیه: هدف این است که عنصر اصلی ریسک حذف شود. این کار ممکن است با استخدام عضوی کلیدی، اثبات توانایی فائق آمدن بر برخی از موانع فناوری یا ساخت یک نمونه و مشاهدهی واکنش مشتری انجام گیرد.
- محصول در آزمایش بتا و ارزشگذاری مشتری قرار دارد. توجه کنید که اگر محصول تمام شود و همچنان ارزشگذاری مشتری وجود نداشته باشد، احتمالا ارزشگذاری چندان افزایش نخواهد یافت. بخش ارزشگذاری مشتری بسیار مهمتر است.
- محصول در حال ارسال شدن است و برخی از مشتریان اولیه برای آن پول پرداخت کردهاند و دارند از آن استفاده میکنند و بازخورد مثبت به شرکت میدهند.
- مشکلات تناسب محصول/بازار (فقدان قطعات مشخص) که در انتشار اولیه امری طبیعی است تقریبا بهطور کامل از بین رفته است. نشانههای اولیهای از سرعت گرفتن کسبوکار مشاهده میشود.
- مدل کسبوکار به اثبات رسیده است. دیگر معلوم است که چطور میتوان مشتری جذب کرد و ثابت شده است که این فرایند را میتوان مقیاسگذاری نمود. هزینهی جذب مشتریان پایین است و روشن است که کسبوکار میتواند سودآور باشد چرا که هزینهی تبدیل هر مشتری به مراتب از این هزینه فراتر است.
- کسبوکار بهخوبی مقیاسگذاری شده است اما برای تسریع فرایند گسترش، به پول بیشتری نیاز دارد. این سرمایه ممکن است که برای گسترش در بازار بینالمللی یا صرفا برای تسریع گسترش و قبضه کردن بازار نیاز باشد یا میتواند برای تأمین هزینههایی که طی رشد کسبوکار نیاز است مورداستفاده قرار گیرد.
اشتباه کجاست؟
یکی از اشتباهات استارتاپها که باعث اتمام پول میشود و سبب میشود شرکت نتواند پول بیشتری در بیاورد این است که تیم مدیریتی قادر نبوده است تا قبل از اتمام پول کار صحیحی انجام دهد. بسیاری از اوقات میتوان پول را افزایش داد اما ارزشگذاری به مراتب پایینتر خواهد بود.
چه وقت باید پا روی پدال گاز گذاشت؟
یکی از کارهای مهم مدیرعامل شرکت این است که بداند شرکت چه وقت باید پا روی پدال گاز بگذارد. در مراحل اولیهی کسبوکار، هنگامی که محصول در حال توسعه و مدل کسبوکار در حال پالایش یافتن است، باید خیلی آرام پا روی پدال گاز گذاشت، تا بتوان پول را نگه داشت. اگر شرکت هنوز برای تأمین نیاز بازار در فرایند پرداخت و پالایش محصول است، استخدام تعداد بالای پرسنل بازاریابی و کارشناس فروش واقعا هیچ معنایی ندارد. این کار دقیقا همان اشتباه رایجی است که اکثر استارتاپها مرتکب میشوند و بهسرعت هم به دیوار ناامیدی برخورد میکنند.
هرچند در آن طرف قضیه، زمانی فرا میرسد که کاملا مشخص است که مدل کسبوکار به اثبات رسیده است و این اتفاق هنگامی رخ میدهد که باید پا را محکم روی پدال گاز فشار داد و تا زمانی که منابع مالی شرکت اجازه میدهند سرعت گرفت. منظور من از “به اثبات رسیدن مدل کسبوکار” این است که دادهها و شواهد موجود آشکارا هزینهی جذب مشتری را به شما نشان میدهند و شما میتوانید آن مشتریان را به نرخی تبدیل کنید که به مراتب بسیار بیشتر از CAC است (برای شروع، مثلا سه برابر بیشتر از CAC). و آن CAC را میتوانید ظرف کمتر از دوازده ماه بهطور مجدد پوشش دهید.
مدیران عامل تازهکار که اولین بار است مدیرعامل شدهاند باید بدانند که وقتی به این نقطه میرسند، نحوهی واکنش نشان دادن سخت خواهد بود. آنها تا این لحظه توانستهاند تا هر ریال از پول شرکت را با چنگ و دندان حفظ نمایند و خرج نکنند. اما حالا ناگهان باید تغییر روش بدهند و بسیار فراتر از میزان عواید به سرمایهگذاری بپردازند و مثلا در هر ماه چند کارشناس فروش استخدام کنند یا هزینههای هنگفتی را خرج بازاریابی موتورهای جستجو (SEM) کنند.
5. مشکلات مرتبط با محصول
دیگر عامل شکست کسب و کارهای نوپا ارائه ندادن محصولی متناسب با نیاز بازار است. این امر میتواند ناشی از ضعف در اجرا یا مشکلی راهبردیتر باشد که مانع از رسیدن به تناسب بازار/محصول میشود.
در بیشتر مواقع محصول ابتدایی که استارتاپ به بازار ارائه میکند متناسب با نیاز بازار نیست. در بهترین حالت برای رسیدن به تناسب، باید ایدهآل بین بازار و محصول چندین بار بازبینی و تجدیدنظر شود. در بدترین شرایط هم، محصول بسیار بد است و باید از اول فکری به حالش کرد. اگر این اتفاق بیفتد، واضح است که تیم مدیریتی قادر نبوده است تا قبل و طی توسعه، ایدهها را با مشتریان راستیآزمایی و اعتبارسنجی کند.
منبع : chetor.com